عشق

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

كد ماوس


-->-->-->

-->-->-->



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->'>CheckBrowser()-->-->-->-->
-->-->-->

نیمه شب است

و من دوباره تنهای تنها

در این سکوت شب منتظر ...

تو نیستی

اما صدایت هست

در میان این سکوت سنگین

و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...

هر بار که صدایم می زنی

پنجره را باز می کنم

باد می پیچد میان اتاق

صورتم را به باران می سپارم

و اشک

نامه های خیس مرا

به چشم های تو می رساند...

تو همیشه فاصله را

با لهجه باران می گریی و من

غربتم را

با زبان بی دلی

که سخت دلتنگ است...


رفتی و من

تنهای تنها در این شب های غربت

فقط می گریم.

سال هاست که از پشت پنجره ای کهنه

به مسیر آمدنت می نگرم

سال هاست که دیگر اشکی از چشمانم نمی آید

گویی آنها به دریاچه ای خشک تبدیل شده اند.

فاصله بین من و تو را

تنها نفس ها آفریدند

دست هایی که به امید دیدار فردا

از هم دور شدند

این راز تمام کوچه های خلوتی است

که انتهای بن بست خود را

با قدم های عاشقان

پرواز می کنند...

پس از تو من

مسافر دوره گردی شده ام

مانند پری در باد

که اندوه قاصدک ها را به دوش می کشم

وقتی بر شانه های باد بوسه می زنند

دوره گردی مانده در راه فردا

که سهم خوشبختی اش را

با انتظار آمدنت

شهر به شهر

کوچه به کوچه

می گرید...

و تو خیال می کنی هنوز باران

دارم به مرگ می رسم

از خستگی ها

در این اتاق کوچک

که قبرستان رویاهای من است !

و فال می گیرم فردا را

با غزل هایی که در سوگ آرزوهایم

بغض شدند

و به پای اشک هایم سپید ...

فال می گیرم فردا را

که رنگ امروز

رنگ چشم های من است

خواب می بینم پروانه هایی را

که تابوت سنگینی از قاصدک ها را

بر دوش می کشند ...

در هیاهوی باد و باران

پیراهنی سپید می رقصد

زنی گیسوانش را آتش می زند

می گرید و گم می شود ...

فال می گیرم فردا را

در سوگ رویاهایم

و معلق می شوم در این زندگی

شبیه بادبادکی

که باد از دست کودکی ربوده باشد

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت: 20:38