زیبا

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

كد ماوس


-->-->-->

-->-->-->



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->'>CheckBrowser()-->-->-->-->
-->-->-->

باران باش

و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

******        ********        ******

خورشید باش

که اگر خواستی بر کسی نتابی نتوانی



تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به درخت نگاه کن...

قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند

ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...

گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...

چه بسیارند انسان هایی که

بالای خط فقر هستند

و زیر خط فهم

هر چقدر هم که ضعيف باشی

 گاهی اوقات
می توانی تکیه گاه باشی


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

همیشه
مادررا به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

*********
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

*********
بیایید قدردان باشیم ...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود


عجبا ! هیچ کس هنوز


به سهم کم اش از مرگ


                        اعتراض نکرده است


*


خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود


کودک بودم که درسینما


مردی ازاسب افتاد و


آنقدر روی زمین کشیده شد که :


گریه چشم هایم را بست


بعد ها دانستم


 افتادن از اسب گریه ندارد  


خیلی ها از اصل می افتند و می میرند



من…!

مرا که میشنـاسی؟! خودمم

کسی شبیه هیچکس!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی

مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر

اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!



اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی.

 اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی می شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی !!! 

کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی! ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم. 

"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد_اوریانا فالاچی"

دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند ...

اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.

* گفت وگوی همسران این دو زن :

شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...

نتیجه اخلاقی :

این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 202 تاريخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت: 22:39