نفسم نفستوخیلی میخواد ...
اگه نوست نفسمو نخواد ...
نفسم واسه نفست بند میاد...
پس نفستو با نفسم یکی کن که...
نفسم واسه نفست نفس نفس میزنه نفسم...
خوش آمــ‗__‗ـدی..
قدمت روی چشـ‗__‗ـم هایم..
بسـ‗__‗ـاط قهوه ام مهیاست..
.
.
کفشهایتـ‗__‗ـــ..
کفشهایتـــ را امــــــــا…
پنهـ‗__‗ـاטּ می کنـــم..
خیال رفتـ‗__‗ــטּ را از سر بیروטּ کنـــ
َشیشه ی ِ پَنجِره ِرا َبا َر َا َن َشست
اَز َدل َمن َاما، چه ِ کَسی َنَقش تورا ِ خواهَد ِشست؟
نفسم نفستوخیلی میخواد ...
اگه نوست نفسمو نخواد ...
نفسم واسه نفست بند میاد...
پس نفستو با نفسم یکی کن که...
نفسم واسه نفست نفس نفس میزنه نفسم...
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
دعــــای بـــاران چــــرا ؟
دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !
ایـــن روزهــا دلـــها تشــنه تــرند تـــا زمیــــن ،
……
خـــدایــــــــا…..
کمــــی عشـــــــق ببــــار
هر شب …
به خودم قول می دهم که
فراموشـت کنم !
وقتی عکست را می بینم
تو را که نه …
قولم را فراموش می کنم…
نمی دانــم …
چــرا بیــن ایــن همــه آدم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو …
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم …
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 233
حواست به تایــــپ کردنت باشــــــد
عشق...برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 260
نیمه شب است
و من دوباره تنهای تنها
در این سکوت شب منتظر ...
تو نیستی
اما صدایت هست
در میان این سکوت سنگین
و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...
هر بار که صدایم می زنی
پنجره را باز می کنم
باد می پیچد میان اتاق
صورتم را به باران می سپارم
و اشک
نامه های خیس مرا
به چشم های تو می رساند...
تو همیشه فاصله را
با لهجه باران می گریی و من
غربتم را
با زبان بی دلی
که سخت دلتنگ است...
رفتی و من
تنهای تنها در این شب های غربت
فقط می گریم.
سال هاست که از پشت پنجره ای کهنه
به مسیر آمدنت می نگرم
سال هاست که دیگر اشکی از چشمانم نمی آید
گویی آنها به دریاچه ای خشک تبدیل شده اند.
فاصله بین من و تو را
تنها نفس ها آفریدند
دست هایی که به امید دیدار فردا
از هم دور شدند
این راز تمام کوچه های خلوتی است
که انتهای بن بست خود را
با قدم های عاشقان
پرواز می کنند...
پس از تو من
مسافر دوره گردی شده ام
مانند پری در باد
که اندوه قاصدک ها را به دوش می کشم
وقتی بر شانه های باد بوسه می زنند
دوره گردی مانده در راه فردا
که سهم خوشبختی اش را
با انتظار آمدنت
شهر به شهر
کوچه به کوچه
می گرید...
و تو خیال می کنی هنوز باران
دارم به مرگ می رسم
از خستگی ها
در این اتاق کوچک
که قبرستان رویاهای من است !
و فال می گیرم فردا را
با غزل هایی که در سوگ آرزوهایم
بغض شدند
و به پای اشک هایم سپید ...
فال می گیرم فردا را
که رنگ امروز
رنگ چشم های من است
خواب می بینم پروانه هایی را
که تابوت سنگینی از قاصدک ها را
بر دوش می کشند ...
در هیاهوی باد و باران
پیراهنی سپید می رقصد
زنی گیسوانش را آتش می زند
می گرید و گم می شود ...
فال می گیرم فردا را
در سوگ رویاهایم
و معلق می شوم در این زندگی
شبیه بادبادکی
که باد از دست کودکی ربوده باشد
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 206
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 221
نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع | .
گاهی تنها کاری که از دستتان بر میآید اینست که نه تعجب کنید، نه تفکر، نه تصور و نه تخیر.
فقط نفس عمیق بکشید و ایمان داشته باشید که همه چیز آنطور که باید درست خواهد شد
نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع | .
دنیا روز به روز در حال پیشرفت و ترقیست
هر روز اخبار جدید از پیشرفتهای بشر و دستیابی به تکنولوژیهای نوین
هر روز اختراعات جدید برای افزایش راحتی و آسایش
اما واقعا اهداف برآورده شده اند؟
شاید ما خیلی راحت تر از اجداد خود زندگی می کنیم، اما واقعا زندگی ما توام با آسایش هم هست؟؟
شاید گاهی دلمان هم بسوزد که بیچاره پدربزرگای ما، اون زمانا چقدر زندگی سخت بوده!!!
شاید بشر به خیال خود روز به روز زندگی را راحت می کند اما نتیجه نهایی چیست؟
دغدغه زندگی ما چندین برابر زندگی اجداد ماست
زندگی های امروزی از نظر آسایش سرشار از جنگ اعصاب، ناراحتی، غصه و پر از استرس...
زندگی ما از نظر راحتی هم سرشار از کم تحرکی، درد، مریضی های جدید، انواع سرطان...
آیا بشر هنوز هم پیشرفت را در اعماق قلبش حس می کند؟
آیا آیندگان به کارها و افکار ما نخواهند خندید و زیر لب نخواهند گفت بیچاره ها چه زندگی سختی داشته اند؟
چه باید کرد؟
نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع تجارب زندگی من | .
زندگی فرآیندی پیچیده است
تلاش کنیم همیشه افسار زندگیمان را در دستانمان حفظ کنیم
چنانچه روزگار افسار زندگی ما را در چنگ بگیرد بسادگی رها نخواهد کرد
می توانیم زندگی را تسلیم کنیم یا تسلیم زندگی شویم
در اکثر مواقع انتخاب با ماست
خودمان زندگیمان رو کنترل کنیم نه دست روزگار
تمام انرژی و انگیزه ما از ادامه زندگی ریشه در امید ناشناخته ای داره که در درون ما مولد حرکت میشه
هر کدوم از ما در درون خود به چیزهایی امید داریم و بخاطر این امیدی که در وجودمان هست حرکت می کنیم
آن روزی که ما برای حرکت هیچ امیدی نداشته باشیم قادر نیستیم از جای برخیزیم و حتی توان حرکت دادن یک بند انگشتمان را نخواهیم داشت
پس قدر امیدهایی که در دل داریم را بدانیم و همیشه با انرژی که از آنها بدست می آوریم بسوی آینده گام برداریم
وای به روزی که برای ادامه زندگی هیچ امیدی در دل نداشته باشیم...
عکس را با دقت ببینید
به نظر شما زمینی که ما روی آن زندگی و فعالیت می کنیم به اندازه کدام یک از نقاط نورانی در عکس زیره؟
واقعیت رو بخواین زمین ما از کوچکترین نقطه ای که در عکس می بینید هم کوچکتره!!!
ما روی همین ذره زمین به خیال خودمون چقدر بزرگیم! چقدر به خیال خودمون کارای بزرگ می کنیم! بزرگترین معادن رو استخراج می کنیم!!!
واقعا ما چقدر کوچیکیم و چقدر مسائلی که کل شبانه روز باهاش درگیریم در مقابل عظمت دنیا ناچیز و بی معناست! همه ما گم شده ایم! درگیر شده ایم! واقعا ما به چه چیزای کوچیکی خودمونو سرگرم کرده ایم و عمر رو سپری می کنیم!
به نظر شما بزرگترین دغدغه های زندگی ما برای خدا چقدر بزرگه؟
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 200
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 259
باران باش
و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
****** ******** ******
خورشید باش
که اگر خواستی بر کسی نتابی نتوانی
به درخت نگاه کن...
قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند
ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...
گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...
مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود
عجبا ! هیچ کس هنوز
به سهم کم اش از مرگ
اعتراض نکرده است
*
خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود
کودک بودم که درسینما
مردی ازاسب افتاد و
آنقدر روی زمین کشیده شد که :
گریه چشم هایم را بست
بعد ها دانستم
افتادن از اسب گریه ندارد
خیلی ها از اصل می افتند و می میرند
من…!
مرا که میشنـاسی؟! خودمم
کسی شبیه هیچکس!
کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی
مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر
اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!
اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی می شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی !!!
کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی! ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم.
"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد_اوریانا فالاچی"
دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند ...
اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.
* گفت وگوی همسران این دو زن :
شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...
نتیجه اخلاقی :
این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...
برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 200