عشق

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

كد ماوس


-->-->-->

-->-->-->



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->-->'>CheckBrowser()-->-->-->-->
-->-->-->

 

خوش آمــ‗__‗ـدی..

قدمت روی چشـ‗__‗ـم هایم..

بسـ‗__‗ـاط قهوه ام مهیاست..
.
.
کفشهایتـ‗__‗ـــ..

کفشهایتـــ را امــــــــا…

پنهـ‗__‗ـاטּ می کنـــم..

خیال رفتـ‗__‗ــטּ را از سر بیروטּ کنـــ


uy

َشیشه ی ِ پَنجِره ِرا َبا َر َا َن َشست


اَز َدل َمن َاما، چه ِ کَسی َنَقش تورا ِ خواهَد ِشست؟


نفسم نفستوخیلی میخواد ...

اگه نوست نفسمو نخواد ...

نفسم واسه نفست بند میاد...

پس نفستو با نفسم یکی کن که...

نفسم واسه نفست نفس نفس میزنه نفسم...



ایســــــتــــاده ام …

بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !

مـــن ،

همیــن جا ،

کنار قـــول هـایت ،

درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم ایــستاده ام !!




 

دعــــای بـــاران چــــرا ؟

دعــــای عشـــــــق بــخـــوان !

ایـــن روزهــا دلـــها تشــنه تــرند تـــا زمیــــن ،
……
خـــدایــــــــا…..

کمــــی عشـــــــق ببــــار



 

هر شب …
به خودم قول می دهم که
فراموشـت کنم !
وقتی عکست را می بینم
تو را که نه …
قولم را فراموش می کنم…


 

نمی دانــم …
چــرا بیــن ایــن همــه آدم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو …
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم …



عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 233 تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1392 ساعت: 19:16

 

جداییحواست به تایــــپ کردنت باشــــــد

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 260 تاريخ : دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت: 20:46

نیمه شب است

و من دوباره تنهای تنها

در این سکوت شب منتظر ...

تو نیستی

اما صدایت هست

در میان این سکوت سنگین

و دستت حلقه بر پنجره ای که خاک می خورد...

هر بار که صدایم می زنی

پنجره را باز می کنم

باد می پیچد میان اتاق

صورتم را به باران می سپارم

و اشک

نامه های خیس مرا

به چشم های تو می رساند...

تو همیشه فاصله را

با لهجه باران می گریی و من

غربتم را

با زبان بی دلی

که سخت دلتنگ است...


رفتی و من

تنهای تنها در این شب های غربت

فقط می گریم.

سال هاست که از پشت پنجره ای کهنه

به مسیر آمدنت می نگرم

سال هاست که دیگر اشکی از چشمانم نمی آید

گویی آنها به دریاچه ای خشک تبدیل شده اند.

فاصله بین من و تو را

تنها نفس ها آفریدند

دست هایی که به امید دیدار فردا

از هم دور شدند

این راز تمام کوچه های خلوتی است

که انتهای بن بست خود را

با قدم های عاشقان

پرواز می کنند...

پس از تو من

مسافر دوره گردی شده ام

مانند پری در باد

که اندوه قاصدک ها را به دوش می کشم

وقتی بر شانه های باد بوسه می زنند

دوره گردی مانده در راه فردا

که سهم خوشبختی اش را

با انتظار آمدنت

شهر به شهر

کوچه به کوچه

می گرید...

و تو خیال می کنی هنوز باران

دارم به مرگ می رسم

از خستگی ها

در این اتاق کوچک

که قبرستان رویاهای من است !

و فال می گیرم فردا را

با غزل هایی که در سوگ آرزوهایم

بغض شدند

و به پای اشک هایم سپید ...

فال می گیرم فردا را

که رنگ امروز

رنگ چشم های من است

خواب می بینم پروانه هایی را

که تابوت سنگینی از قاصدک ها را

بر دوش می کشند ...

در هیاهوی باد و باران

پیراهنی سپید می رقصد

زنی گیسوانش را آتش می زند

می گرید و گم می شود ...

فال می گیرم فردا را

در سوگ رویاهایم

و معلق می شوم در این زندگی

شبیه بادبادکی

که باد از دست کودکی ربوده باشد

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 206 تاريخ : دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت: 20:38

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 221 تاريخ : دوشنبه 14 بهمن 1392 ساعت: 23:12

گرفتاری

همیشه فکر می کردم چون گرفتاریم به خدا نمی رسیم 

اما

تازه فهمیدم چون به خدا نمی رسیم گرفتاریم!!!


نظر خود را بگویید  

نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع | .


خواست خدا

 گاهی تنها کاری که از دستتان بر میآید اینست که نه تعجب کنید، نه تفکر، نه تصور و نه تخیر.

 فقط نفس عمیق بکشید و ایمان داشته باشید که همه چیز آنطور که باید درست خواهد شد


یک نظر  

نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع | .


ما چقدر آسوده ایم؟؟؟

دنیا روز به روز در حال پیشرفت و ترقیست

هر روز اخبار جدید از پیشرفتهای بشر و دستیابی به تکنولوژیهای نوین

هر روز اختراعات جدید برای افزایش راحتی و آسایش

اما واقعا اهداف برآورده شده اند؟

شاید ما خیلی راحت تر از اجداد خود زندگی می کنیم، اما واقعا زندگی ما توام با آسایش هم هست؟؟

شاید گاهی دلمان هم بسوزد که بیچاره پدربزرگای ما، اون زمانا چقدر زندگی سخت بوده!!!

شاید بشر به خیال خود روز به روز زندگی را راحت می کند اما نتیجه نهایی چیست؟

دغدغه زندگی ما چندین برابر زندگی اجداد ماست 

زندگی های امروزی از نظر آسایش سرشار از جنگ اعصاب، ناراحتی، غصه و پر از استرس...

زندگی ما از نظر راحتی هم سرشار از کم تحرکی، درد، مریضی های جدید، انواع سرطان...

آیا بشر هنوز هم پیشرفت را در اعماق قلبش حس می کند؟

آیا آیندگان به کارها و افکار ما نخواهند خندید و زیر لب نخواهند گفت بیچاره ها چه زندگی سختی داشته اند؟

چه باید کرد؟


2 نظر  

نوشته شده توسط محمد مهدی طاهرنژاد در . موضوع تجارب زندگی من | .


افسار زندگی

زندگی فرآیندی پیچیده است

تلاش کنیم همیشه افسار زندگیمان را در دستانمان حفظ کنیم

چنانچه روزگار افسار زندگی ما را در چنگ بگیرد بسادگی رها نخواهد کرد

می توانیم زندگی را تسلیم کنیم یا تسلیم زندگی شویم

در اکثر مواقع انتخاب با ماست

خودمان زندگیمان رو کنترل کنیم نه دست روزگار

ما به امید زنده ایم...

تمام انرژی و انگیزه ما از ادامه زندگی ریشه در امید ناشناخته ای داره که در درون ما مولد حرکت میشه

هر کدوم از ما در درون خود به چیزهایی امید داریم و بخاطر این امیدی که در وجودمان هست حرکت می کنیم

آن روزی که ما برای حرکت هیچ امیدی نداشته باشیم قادر نیستیم از جای برخیزیم و حتی توان حرکت دادن یک بند انگشتمان را نخواهیم داشت

پس قدر امیدهایی که در دل داریم را بدانیم و همیشه با انرژی که از آنها بدست می آوریم بسوی آینده گام برداریم

وای به روزی که برای ادامه زندگی هیچ امیدی در دل نداشته باشیم...

 

واقعا ما چقدر هستیم؟

عکس زیر بخشی از جهانی که ما در آن هستیم را نشون میده

عکس را با دقت ببینید 

به نظر شما زمینی که ما روی آن زندگی و فعالیت می کنیم به اندازه کدام یک از نقاط نورانی در عکس زیره؟ 

واقعیت رو بخواین زمین ما از کوچکترین نقطه ای که در عکس می بینید هم کوچکتره!!!

ما روی همین ذره زمین به خیال خودمون چقدر بزرگیم! چقدر به خیال خودمون کارای بزرگ می کنیم! بزرگترین معادن رو استخراج می کنیم!!!

واقعا ما چقدر کوچیکیم و چقدر مسائلی که کل شبانه روز باهاش درگیریم در مقابل عظمت دنیا ناچیز و بی معناست! همه ما گم شده ایم! درگیر شده ایم! واقعا ما به چه چیزای کوچیکی خودمونو سرگرم کرده ایم و عمر رو سپری می کنیم! 

 به نظر شما بزرگترین دغدغه های زندگی ما برای خدا چقدر  بزرگه؟


You don’t know what you don’t know 
You don’t measure what you don’t value 
You can’t value what you don’t measure 
If you can’t measure it you can’t control it 
If you can’t control it you can’t improve it



عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 200 تاريخ : شنبه 12 بهمن 1392 ساعت: 20:34

پروردگارا 

             

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

                            

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

    

 

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست

 

 




طبقه بندی: پدر، مادر، شعر، عکس، عشق، مناجات، مطالب زیبا، داستان کوتاه، داستان واقعی، مطالب پر محتوا، مطالب زیبا و پر محتوا،
برچسب ها: داستان، داستان کوتاه، داستان کوتاه و پند آموز، داستانک، داستان احساسی و غمگین، مطالب جالب، مطالب خواندنی، مطالب مفید، مطالب پر محتوا، مطالب زیبا، مطالب زیبا و پر محتوا، داستان تاثیر گذار، مطالب تاثیر گذار، داستان زیبا و پر محتوا، مطلب غمگین، داستان خدا، داستان مادر، داستان زندگی، شعر، شعر عاشقانه، اشعار زیبا، مطالب عاشقانه، مطالب عبرhttp://static.mihanblog.com//public/user_data/user_files/58/171879/matalebeziba/mansh.matalebeziba.ir.jpgت آموز، داستان زیبا، محتوا، All beautiful and full of content، مطالب زیبا و غمگین، مطالب روز، مطالب ادبی زیبا، مطالب کوتاه خدا، مطالب برای بیان احساس قلبی، مطالب زیبا برای وبلاگ،


مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.
شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه می رود، مثل یک دزد که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند.
آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند نزد قاضی برود و شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد، زنش آن را جابجا کرده بود!
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار می کند.




نه فرهادم که از شدت دلتنگی دل کوه بشکافم
نه مجنونم که توان آن داشته باشم سر به بیابان بگذارم!
تمام این دلتنگی ها را همین جا در قلبم فرو می ریزیم و در اشک هایم خلاصه می کنم!
نمیدانی چه دردی دارد و چه سخت است، تیشه به دل کوبیدن و
آواره شدن در هیچ مکانی و هیچ بیابانی...

(مهرداد حبیبی)




طبقه بندی: غمگین، مطالب زیبا، مطالب زیبا و پر محتوا،
برچسب ها: تیشه به دل زدن، آواره شدن در هیچ مکانی، مطالب زیبا، فرهاد و مجننون، سر به بیابان، دلتنگی ها، اشک هایم،

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 259 تاريخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت: 23:02

باران باش

و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست

******        ********        ******

خورشید باش

که اگر خواستی بر کسی نتابی نتوانی



تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

به درخت نگاه کن...

قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند

ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...

گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...

چه بسیارند انسان هایی که

بالای خط فقر هستند

و زیر خط فهم

هر چقدر هم که ضعيف باشی

 گاهی اوقات
می توانی تکیه گاه باشی


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

همیشه
مادررا به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…

*********
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

*********
بیایید قدردان باشیم ...


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود


عجبا ! هیچ کس هنوز


به سهم کم اش از مرگ


                        اعتراض نکرده است


*


خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود


کودک بودم که درسینما


مردی ازاسب افتاد و


آنقدر روی زمین کشیده شد که :


گریه چشم هایم را بست


بعد ها دانستم


 افتادن از اسب گریه ندارد  


خیلی ها از اصل می افتند و می میرند



من…!

مرا که میشنـاسی؟! خودمم

کسی شبیه هیچکس!

کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی

مهربان، صبور، کمی هم بهانه گیر

اگر نوشته هایم را بیابی ، منم همان حوالی ام!!



اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی بروی.

 اگر فقیر باشی برعکس، سرما بدبختی می شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی !!! 

کودک من! تساوی تنها در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی! ما تنها توی رَحِم مادر برابر هستیم. 

"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد_اوریانا فالاچی"

دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند ...

اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.

* گفت وگوی همسران این دو زن :

شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...

نتیجه اخلاقی :

این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...

عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ابراهیم میرزازاده شیروانی ebimmm بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت: 22:39